موضوع: ماموریت مهم

آقای ماهر فرمانده یکی از کشتی­های شرکت کشتیرانی است.

او تا به حال به سفرهای زیادی در دریا رفته است.

خانواده آقای ماهر، وقتی پدرشان به سفر می‌رود، بسیار دلتنگ او می‌شوند.

نام فرزند آقای ماهر، رادین است. پدر همیشه از سفرهایش برای رادین می‌گوید تا او هم با تجربه‌های جدیدش آشنا شود.

البته رادین همیشه دلتنگ پدر است؛ اما می­داند که با یک طناب نامرئی همیشه با پدر در ارتباط است.

رادین هم می‌خواهد در آینده مانند پدرش، فرمانده کشتی شود تا شب­های زیبای دریا را تجربه کند و با یکی از مهمترین شغل­های دنیا بیشتر آشنا شود.

آقای ماهر قبل از آخرین سفر خود، برای رادین یک ماموریت مهم تعریف کرده بود. او باید در نبود پدر، مرد خانواده باشد و هوای مادر و خواهرش ریحان را داشته باشد.

همیشه رادین چند روز قبل از خداحافظی با پدر، از شدت دلتنگی بیشتر ساعات را در اتاقش سپری می­کرد؛ اما حال او فرمانده خانه شده بود.

آقای ماهر به رادین گفت: خداحافظ فرمانده کوچک؛ در ماموریتت موفق باشی مرد...

کلمات مهم:

ورزش کار.خواندن. کفّاش.سفر دلپذیر. شالیزار.عزیز. بچّه. ثانیه. خورشید. جیغ.

١.درس٩/

٢.درس ١۵

٣.درس١۶

۴.درس ١٧

۵.درس١٧

۶.درس ١٨

٧.درس ١٩

٨.درس ١٨

٩.درس ١٨

١٠.درس ٢١

 

موضوع: ستاره‌ای برای دخترک

فصل بهار است و آقای معتمد همراه خانواده‌اش به شمال کشور سفر کرده است.

 او یک سرمهندس کشتی است و تنها جایی که آرام می­گیرد، نزدیک پهنه آب بی­انتهای دریا، زیر آسمان پرستاره و آرام است.

آقای معتمد، به یاد روزهایی که بر روی کشتی در ماموریت کاری است، آسمان صاف و پرستاره را به دخترش سارا نشان می­دهد و می­گوید: آن ستاره را می­بینی دخترم، شب­ها روی عرشه کشتی یکی از این ستاره­ها را نشان می­کنم تا یاد تو باشم. البته یکی هم برای مامانت، همیشه می­درخشه.

چشمان مادر برقی می­زند و می‌گوید‌: به به چقدر صدای موج دریا زیبا و دل‌نشین است.

سارا از کنار دریا صدف‌های زیادی بر می‌دارد و آن‌هایی را که متفاوت هستند، جدا می­کند. حالا او دارد زیر نور ماه، با صدف­هایی که جمع کرده است، یک قلب بزرگ در ساحل می­سازد.

یک طرف نام مادر، یک طرف نام پدر

وقت رفتن است. سارا صدف‌ها را در صندوق مخصوص وسایلش قرار می‌دهد، تا پس‌از بازگشت از سفر با دیدن آن‌ها به یاد دریا و پدر بیفتد.

آقای معتمد هم می‌گوید: سارای بابا با صدف­ها به یاد پدر است و پدر با ستاره همیشه درخشان.

سارا همیشه آن سفر به‌یادماندنی را در روزهای نبود پدر، برای خودش یادآوری می­کند. حالا دیگر نبود پدر مثل قبل برایش آزاردهنده نیست. چون هر دو به یاد هم هستند.

کلمات مهم:

چراگاه.خواهر.نجّار. صاف. او‌ّل. پاکیزه. جمع. ثریّا. مرغابی. غمگین.

 

١.درس١۴/ ٢.درس١۵/ ٣.درس ١۶/ ۴.درس ١٧/ ۵.درس ١٨/ ۶.درس ١٨/ ٧.درس ١٨/ ٨.درس ١٨/ ٩.درس ٢١/ ١٠.درس ٢١

موضوع: بازگشت به خانه

نام من امیرعلی است و در کلاس اوّل درس می‌خوانم.

ما و عمو علی عید نوروز به سمت یکی از بنادر بسیار زیبای سیستان و بلوچستان حرکت کردیم.

بعد از خوردن صبحانه، در ساحل، اثر پای یک حیوان را دیدم.

وقتی با دقّت نگاه کردم،  تعدادی لاک‌پشت را دیدم.

لاک‌پشت‌ها خانه­های خود را هم حمل می­کنند تا هر جا خسته شدند، بتوانند به درون لاکشان بروند و استراحت کنند.

یکی از لاک‌پشت­ها را برداشتم و بدون اینکه به احساسش توجه کنم، آن را در داخل صندوق مخصوص خودم گذاشتم.

مادرم همیشه حواسش به همه چیز هست. چند دقیقه بیشتر طول نکشید تا از او شنیدم که حیوانات باید بر بستر طبیعی زندگی خودش، باقی بماند. از همه مهمتر، او باید کنار خانواده­اش باشد.

کمی فکر کردم. یاد خودم افتادم. یاد روزهایی که پدر به ماموریت دریایی می­رود و من ازش دور هستم.

همین برایم کافی بود تا از جداکردن لاک­پشت کوچک را به خانواده­اش برگردانم.

حالا مطمئنم هم لاک­پشت از کنار خانواده­اش خوشحال است و هم من، مادرم را خوشحال کرده­ام.

آن شب، مادر برای پدر که در ماموریت کاریبر روی کشتی است، از کار زیبای من گفت.

پدر هم گفت: آفرین امیرعلی. پسر قهرمان خودمی...

کلمات مهم:

سرباز رزمنده.خواهش. قنّادی. ارّه ماهی. نقّاشی. معصومه. شروع. باعث. مزرعه. منقار.

١.درس ۶/ ٢.درس ١۵/ ٣.درس ١۶/ ۴.درس ١٧/ ۵.درس ١٧/ ۶.درس ١٨/ ٧.درس ١٨/ ٨ .درس ١٨/ ٩. درس ١٩/ ١٠. درس ٢١

 

موضوع: جزیره

علی با پدر و مادرش در بندرعباس زندگی می­کند.

پدرش ملوان کشتی است و در یکی از سفرهایش به دور دنیا، برای علی از یک جزیره، صدف­های زیبایی هدیه آورده بود.

به همین خاطر، علی همیشه دوست داشت به یک جزیره برود تا با زیبایی­هایش آشنا شود.

مادر به او گفته بود که جزیره، مکانی است که اطراف آن آب باشد. درست مثل خلیج­فارس در جنوب ایران که جزایر بسیار زیبایی دارد.

پدر تازه به ماموریت دریایی رفته است و مادر قرار است با مجید، به جزیره قشم برود تا بلکه کمی از دلتنگی دوری پدر کم شود.

مجید با مادرش سوار کشتی شد و در تمام مسیر، به فکر پدرش بود. آخر او پدر را خیلی دوست داشت؛ هر چند مجید پسر منطقی بود و می­دانست که مادر در نبود پدر، همه تلاشش را می­کند تا او کمبودی را حس نکند.

او در ذهنش به خانواده­اش فکر کرد و از اینکه پدر و مادر مهربانی دارد، در دلش خدا را شکر گفت. کم کم داشتند به جزیره می­رسیدند و او هیجانش بیشتر می­شد.

درست همانطور که فکر می­کرد، جزیره جایی بی­نظیر بود. پدر همیشه راست می­گفت...

کلمات مهم:

خوابیدن.دکّان. دلپذیر. آذر. جمع. مثل.احساس. تعداد. اذان. وضو.

1.     درس ١۵/ ٢. درس ١۶/ ٣.درس ١٧/ ۴. درس ١٧/ ۵.درس ١٨/ ۶.درس ١٨/ ٧.درس ١٩/ ٨.درس ١٩/ ٩.درس ٢٠/ ١٠.درس ٢٠

موضوع: جشن تولد

جشن تولد امیرحسین است. خواهرش فاطمه همه وسایل را برای جشن آماده کرده بود.

مهمان‌ها یکی‌یکی از راه رسیدند و باعث خوشحالی امیرحسین شدند.

مادربزرگ برای او یک دوچرخه‌ی زیبا هدیه آورده بود.

فاطمه هم به او یک قایق کوچک هدیه داد.

وقتی چراغ‌ها را خاموش کردند تا امیرحسین شمع‌ها را فوت کند، پدربزرگ گفت: صبر کنید من عینکم را بزنم تا عدد روی کیک را ببینم.

امیرحسین خندید و گفت: پدربزرگ مگر نمی‌دانید من چند ساله‌ام؟

همه کنار امیرحسین ایستادند تا عکس یادگاری بگیرند.

امیرحسین دوست داشت همیشه با دیدن این عکس خاطره روز تولّدش را به یاد بیاورد.

کلمات مهم:

تخت خواب. تشکّر. صدای موج. گذشته. خاطرات. حوض. شعار. تعریف. حضرت. عظیم.مدّت.

١.درس ١۵/ ٢.درس ١۶/ ٣.درس ١٧/ ۴.درس ١٧/ ۵.درس ٢٠/ ۶.درس ٢٠/ ٧.درس ٢٠/ ٨.درس ٢٢/ ٩.درس ٢٢/ ١٠.درس ٢١

موضوع: روز سخت مادر

چند روزی هست که پدر به ماموریت جدید رفته است. قرار است که ۴ ماهی از هم دور باشیم.

مادر همیشه در روزهای اولی که پدر به ماموریت می‌رود، کمی غمگین است. آخر او پدر را خیلی دوست دارد.

پرنیان آن شب حواسش بیشتر به رفتار مادرش بود.

به همین خاطر تصمیم گرفت که کمی در کارهای خانه به مادر کمک دهد تا بلکه او بتواند کمی از این حال و هوا خارج شود.

تصمیم گرفت تا در جمع کردن سفره و شستن ظرف‌ها به مادر کمک کند.

کمی دیگر که فکر کرد دید که می‌تواند حتی از این بیشتر هم به مادر کمک کند.

جلو رفت و صورت مادر را بوسید و گفت که سریال مورد علاقه‌تان تا چند دقیقه دیگر شروع می‌شود.

 پس امشب شستن ظرف‌ها با من و مامان فقط سریال می‌بینه.

درست مثل وقت‌هایی که من تلویزیون تماشا می‌کنم و شما در حال جمع کردن سفره هستید.

چشمان مادر برقی زد و با این جملات پرنیان خنده‌ای بر لبانش نقش زد.

پدر دور بود؛ اما دخترک بزرگ شده بود...

کلمات مهم :

لذّت. درست کار. راست گویی.لحظه. اعضای خانواده. سماق. طلایی. صبر. جانور شناس. طبیعت.

1.       درس ۴/ ٢.درس ۵/ ٣.درس ۵/ ۴.درس ١۵/ ۵ درس ١۵/ ۶.درس ١۵/ ٧ .درس ١۶/ ٨.درس ١٧/ ٩.درس ١٧/ ١٠.درس ١٧

موضوع: پایان انتظار

وحید کلاس دوم است. او چند ماهی است که یاد گرفته برای خود یک دفتر برنامه‌ریزی داشته باشد.

او با کمک مادر، یاد گرفته که کارهایش را به صورت مرتب در این دفتر بنو‌یسد.

البته وقت کافی هم برای بازی کردن برای خودش در نظر گرفته است.

هر روز صبح، دفترش را ورق می‌زند تا به همراه مادر کارهای روز را مرور کند.

امروز در دفترش نوشته شده بود: بابا فردا می‌آید...

چشمانش برقی زد و خنده بر لبانش نشست. بالاخره بابا از ماموریت می‌آید.

۵ ماهی هست که پدر از خانه دور است؛ اما مادر همیشه جای خالی‌اش را پر کرده است.

وحید با خوشحالی تاریخ بازگشت پدر را به مادر خبر داد.

آن دو امروز کارهای زیادی برای انجام دادن دارند. شاید امروز بهترین روز زندگی وحید باشد؛ چون بالاخره انتظار به سر می‌رسد.

کلمات مهم:

نصیحت. شروع. باغبان. معلّم. مامور. اذان. دقّت. قالی بافی. نوروز . فصل.

١.درس۵/ ٢.درس ۵/ ٣.درس ٧/ ۴.درس ٧/ ۵ .درس ٧/ ۶.درس ٩/ ٧.درس ١٠/ ٨.درس ١٠/ ٩.درس ١۵/ ١٠. درس ١۵

موضوع: شکرگذاری

معلم امروز در کلاس درس، داستانی جالب برای بچه‌ها تعریف کرد.

او می‌گفت باید همیشه قدردان داشته‌هایمان باشیم. آقای رجبی، معلم مهربانی بود و بچه‌ها او را خیلی دوست داشتند.

هر وقت که آقای رجبی سر کلاس درس صحبت می‌کرد، بچه‌ها با دقت به حرف‌های او گوش می‌کردند.

آن روز آقای رجبی از مهربانی و قدردانی از خداوند مهربان بابت همه چیزهایی گفت که بچه‌ها دوست دارند و از داشتنش لذت می‌برند.

گفته‌های آقای رجبی با لحن دلنشینی که تعریف کرده بود، در ذهن سعید مانده بود. او فکر کرد که چطور می‌تواند حرف‌های معلمش را تجربه کند.

به همین دلیل به این فکر کرد که چه داشته‌هایی دارد و چطور می‌تواند آن را زیاد کند. در ذهنش به ماشین قرمزی که خیلی دوستش داشت، فکر کرد. همان ماشینی که دایی علی برای تولدش خریده بود.

در ذهنش فکر کرد که چقدر خوب است که مادر و پدر همیشه برایش جشن تولد برگزار می‌کنند؛ چون او می‌توانست هدیه‌های زیبایی به دست آورد.

در همین فکرها بود که به خانه رسید. تا از پله‌ها بالا برود و به خانه برسد، صدای آشنایی به گوشش رسید.

صدای پدربزرگ بود. با همان نوای دلنشینی که همیشه آرامش در آن موج می‌زد.

تا در را باز کرد خود را به بغل پدربزرگ انداخت و او را بوسید. پدربزرگ هم بعد از اینکه نوه خود را در بغل گرفت، به سمت چمدانش رفت تا هدیه مخصوص سعید را به او هدیه کند. یک ماشین کنترلی که همیشه دلش می‌خواست داشته باشد، سوغاتی پدربزرگ برای او بود.

سعید یاد حرف آقامعلم افتاد: شکرگزاری کنیم نعمت‌های فراوان‌تری به دست خواهیم آورد.

قطره. صاحب. علم.محبّت. هم کلاسی. حرم.حوصله. موفّق. توس. عظیم.

١.درس ۵/ ٢. درس ۵/ ٣. درس ۶/ ۴.درس ٨/ ۵.درس ٨/ ۶.درس ٩/ ٧.درس ١٠/ ٨.درس ١٠/ ٩.درس ١٢/ ١٠.درس ١٢

موضوع: مهربانی با حیوانات

سارا با مادر قرار گذاشته بود که آخر هفته با هم برای پیاده‌روی به پارک بزرگ شهر بروند. به خاطر همین هم، تمام هفته را به امید روز جمعه سپری کرده بود. پدر هم قرار بود همراهشان بیاید؛ بنابراین یک روز با خانواده را می‌توانست در بهترین جایی که دوست داشت بگذراند.

صبح روز موعود فرا رسید. سارا به پدر کمک کرد تا وسایل پیک‌نیک را در صندوق عقب ماشین بگذارد و از مادر هم خواست تا فراموش نکند کفش پیاده‌روی که تازه خریداری کرده است را بپوشد. هر چه باشد، امروز روز مهمی برای او بود.

وقتی به پارک بزرگ شهر رسیدند، سارا به همراه پدر و مادر پیاده‌روی را شروع کردند. همانطور که ورزش می‌کردند و از هوای خوب پاییزی لذت می‌بردند؛ چشم سارا به پرنده‌ای افتاد که به سختی می‌توانست راه برود.

او از پدر خواست تا به پرنده نگاهی بیندازد و کمکش کنند. پدر متوجه شد که پای پرنده زخم شده است. پدر که در ارایه کمک‌های اولیه در میان همکاران دریانورد خود زبانزد بود، به سرعت جعبه کمک‌های اولیه را از خودرو بیرون آورد و پای پرنده را با یک پماد و پانسمان، مداوا کرد. البته پرنده هم باید چند روزی مهمان آنها می‌شد.

سارا مهربانی را از پدر و مادرش یاد گرفته بود. حالا بعد از گذشت چند روز، حال پرنده بهتر شده بود و باید پرواز می‌کرد و می‌رفت.

سارا از رفتن پرنده ناراحت بود؛ اما می‌دانست که جای پرنده در قفس نیست.

طوطی. سحرخیزی. زحمت کش. دعا. تعریف. زیارتگاه. حمله. میط.خداحافظی. گذشته.

١.درس ۶/ ٢.درس ٧/ ٣.درس ٧/ ۴.درس ٨/ ۵.درس ١٢/ ۶.درس ١٣/ ٧.درس ١٣/ ٨.درس ١۴/ ٩.درس ١۴/ ١٠.درس ١۴

موضوع: دریای بیکران

پدر مصطفی افسر دوم کشتی است. او همیشه از پدر در مورد دریا شنیده است. پدر می‌گوید دریا رازهایی در خود دارد که فقط دریانوردان آن را از نزدیک لمس می‌کنند. او همیشه بعد از ماموریت‌های دریای خود، برای مصطفی از حال و هوای روزهای آرام و طوفانی دریا می‌گوید و البته می‌داند که مصطفی هم، عاشق دریا است.

حتی مصطفی در یکی از انشاءهای خود نوشته که قرار است دریانورد شود. او در متن انشاء خود نوشته بود: دریا را دوست دارم، چون بسیار وسیع و زیبا است. زمانی‌که کنار این آبی بی‌کران می‌نشینم و به موج‌های آن نگاه می‌کنم که آرام به ساحل می‌خورند آرامش می‌گیرم.

مصطفی برای هم‌کلاسی‌هایش از سختی‌ها و شیرینی‌های کار پدر نوشته و به جاذبه‌های دریا اشاره کرده است: رنگ زیبای دریاُ انعکاسی است از آسمان و این آسمان است که رنگ آبی‌اش را به دریا هدیه می‌دهد. آسمان و دریای آبی‌رنگ و یک خط افق که در آن‌جا این دو به‌هم می‌رسند.

او نوشته است: دوست دارم دریا و ساحلش را با تمام وجود حس کنم. کنار دریا که هستم بدون کفش روی شن‌های ساحل می‌دوم. شن‌های گرم‌شده با نور خورشید پاهایم را نوازش می‌کند و احساس خوشایندی به من دست می‌دهد. ساحل‌های شنی را بیشتر از ساحل‌های صخره‌ای دوست دارم. انگار در ساحل‌های شنی به دریا نزدیک‌تر هستم.

کنار دریا که هستم چشمانم را می‌بندم و به صدای موج‌ها گوش می‌کنم که از دور می‌آیند و کم‌کم به ساحل می‌رسند و باز همین کار تکرار می‌شود و این صدای پر از آرامش را در خاطرم می‌سپارم، مثل صدای پدرم.

کلمات مهم:

حافظ شیرازی. اصفهان. ارگ بم.بیستون. تخت جمشید. صبحگاهی. صلح. صورت. تعطیل. سنجاقک.

١.درس ١٣/ ٢.درس ١٣/ ٣.درس ١٣/ ۴.درس ١٣/ ۵.درس ١٣/ ۶. درس ١۴/ ٧.درس ١۴/ ٨.درس ١٧/ ٩.درس ١٧/ ١٠.درس ١٧

موضوع : انسان‌های بزرگ

امروز معلم انشاء می‌خواست راجع به شغل‌های مهم برای دانش‌آموزان صحبت و آنها را با شغل‌های حساس  آشنا کند و در نهایت برای جلسه بعد از بچه‌ها بخواهد تا راجع به این بنویسند که می‌خواهند در آینده چه کاره بشوند.

او بعد از مقدمه‌ای راجع به اهمیت مشاغل مختلف، این طور جملات خود را ادامه داد: « همیشه انسان‌های بزرگ و فداکاری هستند که در مشاغل مختلف برای تامین نیازها و خدمات‌رسانی به مردم جان خود را به خطر می‌اندازند. پزشک‌ها، آتش‌نشان‌ها، مرزبانان و حتی دریانوردان.»

وقتی کلمه دریانوردان را گفت، ناخودآگاه نگاهش به چشمان مریم افتاد. دختر سفیدرویی که چشمانی آبی داشت. او هم وقتی خانم معلم اسم شغل پدرش را گفت، چشمانش از شادی برقی زد؛ هر چند این شادمانی لحظاتی بعد با دلتنگی پدر در هم آمیخت.

خانم معلم گفت: «دریانوردان در سراسر دنیا شغل سخت و پیچیده‌ای دارند؛ اما بیشتر کالاهایی که امروز در دست من و شما است و در خانه‌هایمان استفاده می‌شود، از طریق کشتی‌های بزرگ و غول‌پیکر از نقاط مختلف دنیا به کشورهای متفاوت می‌رود.»

او ادامه داد:‌ «حاصل تلاش دریانوردان و حمل کالاها با کشتی‌های تحت فرمان آنها، چرخ‌‌های کارخانجات را به حرکت درمی‌آورد و خوراکی‌ها و مایحتاج مورد نیاز مردم و حتی تجهیزات مورد نیاز برای تولید برق و تصفیه آب و هزاران هزار کالای دیگری که برای زندگی امروز مورد نیاز است، با کشتی‌ها از دورترین نقاط دنیا حمل می‌شود.»

مریم با خود فکری کرد و دستش را بالا گرفت تا جمله‌ای به گفته‌های خانم معلم اضافه کند. خانم اجازه، پدرم همیشه از سختی‌های کار دریانوردی به خصوص در روزهای طوفانی دریا می‌گوید و پس از آن به گفته‌هایش این نکته را اضافه می‌کند که سختی‌های این شغل به خاطر آسایش و شادی بچه‌ها همه فراموش می‌شوند.

خانم معلم گفت: به خاطر همین است که پدر تو مرد بزرگی است. او یک دریانورد است. پس خوب است به احترام همه دریانوردان از جمله پدر مهربان مریم، همه با هم یک دست بزنیم.

کلاس را شادی برداشت؛ حالا مریم بیشتر از هر وقت به پدر دریانوردش افتخار می کرد.

کلمات مهم:

محلّه. مواد غذایی. فعالیت. تعطیلی.غرق. دلپذیر. برزگر. پایکوبی. اذیت. حضرت.

١.درس ١ کتاب ٣/ ٢.د١ ک٣/ ٣.د٢ک ٣/ ۴.د٢ ک٣/ ۵.د٣ک٣/ ۶.د٣ک٣/ ٧.د۵ک٣/ ٨.د۶ک ٣/ ٩.د٧ک٣/ ١٠.د٨ک٣

موضوع: طناب نامرئی

تلفن خانه زنگ خورد. از اداره بابا بود. می‌خواستند با او صحبت کنند؛ اما برای تعمیر ماشین با سهیل بیرون رفته بود.

وقتی برگشت، مادر به پدر گفت که از اداره زنگ زدند و می‌خواستند راجع به پایان استندبای با شما صحبت کنند.

پدر گوشی تلفن همراهش را برداشت و تماس گرفت و هماهنگی‌های لازم را انجام داد تا برای ماموریت جدید عازم دریا شود. همین مکالمه برای صحرا کافی بود تا مطمئن شود پدر به زودی به ماموریتی چندماهه می‌رود و بنابراین دوباره به گوشه اتاقش پناه ببرد و به روزهایی فکر کند که دلش می‌خواهد بابا با او باشد؛ اما نیست.

پدر هم دقیقا نگران همین بود و به خوبی عکس‌العمل صحرا را می‌دانست؛ به همین خاطر به اتاقش رفت و سعی کرد با چند جمله پدر-دختری، صحرا را به وجد آورد؛ اما صحرا نمی‌توانست به راحتی با نبود پدر کنار بیاید.

این بار پدر یک پیشنهاد جالب به صحرا داد. از او خواست که امشب قبل از خواب، با هم کمی قدم بزنند. صحرا خوشحال شد؛ چون همیشه بابا در قدم‌ زدن‌های دونفره با صحرا، راهکارهای آرام‌کننده‌ای به او می‌داد.

همانطور که قدم می‌زدند و دستان صحرا در دستان پدر بود، به او گفت: می‌دانستی آدم‌ها همیشه با یک طناب نامرئی از عشق به هم متصل هستند؛ گاهی ممکن است از هم دور باشند، اما کافی است که طناب را بکشند تا بتوانند دوباره با هم ارتباط برقرار کنند و از دلتنگی‌شان بکاهند. صحرا دست پدر را محکم‌تر گرفت و گفت: باز هم تونستی برنده بشی و مرا آرام کنی؛ اما قول بده که طناب نامرئی ساخته‌شده از عشق من به خودتون رو هیچ وقت رها نکنین.

کلمات مهم

عروسی.چشم نواز. نغمه. لحظه. حقیقت. حاتم طایی. سماط. حریص. طمع. دل گشا.

١.د٨ک٣/ ٢.د٩ک٣/ ٣.د٩ک٣/ ۴.د١٠ک٣/ ۵ د١٠ک٣/ ۶.د١١ک٣/ ٧.د١١ک٣/ ٨.د١٢ک٣/ ٩.د١٢ک٣/١٠.د١۴ک٣

موضوع: یک برنامه‌ریزی عالی

آرزو و امید فرزندان آقای خوشخو هستند. آقای خوشخو افسر دوم کشتی است و معمولا به دلیل ماموریت‌های کاری خود، ماههای متوالی از خانواده دور است. او و همسرش راضیه خانم، فرزندانی تربیت کرده‌اند که حتی در نبود پدر، خانواده‌ای یکدل و مهربان را در کنار هم بسازند.

در نبود پدر، امید تلاش می‌کند جای خالی مرد خانه را پر کند و آرزو هم به عنوان همدم مادر و حامی برادرش امید، تلاش می‌کند به وظایف خود به خوبی عمل کند. آرزو دختر باسلیقه‌ای است و فهرست کارهایی که باید هر روز انجام شود را با خطی خوانا نوشته و در آن، وظایف همه افراد خانه مشخص است؛ حتی وقتی پدر برمی‌گردد او طوری برنامه‌ریزی کرده است که بتوان با همکاری همه اعضای خانواده، روزهای خوبی را در دوره استندبای پدر سپری کرد.

حالا چند روزی است که آقای خوشخو از ماموریت برگشته و با برنامه‌ریزی خوب آرزو، هم کارهای عقب‌مانده با حضور پدر به خوبی انجام می‌شود، هم مادر هم فرصتی دارد که بیشتر با پدر بوده و خیالش راحت باشد که امید و آرزو کارهای خانه را بهتر از هر زمانی انجام می‌دهند. تقسیم کار در خانه آقای خوشخو همیشه به خوبی پیش می‌رود و همه همدل و پشتیبان هم هستند.

کلمات کلیدی: سپاه توران.تحقیر.قلّه. نشاط انگیز. حیاط.غوغا. باغچه ی اطفال.ابداع.اقامت.قصّه.

١.د۶ک۴/ ٢.د۶ک۴/ ٣.د۶ک۴/ ۴د٧ک۴/ ۵.د٧ک۴/ ۶.د٧ک۴/ ٧.د١٠ک۴/ ٨.د١٠ک۴/ ٩.د١٠ک۴/ ١٠.د١١ک4

موضوع: نگرانی شبیه ابر است

دیبا دختری ۹ ساله است. او قرار است امسال به کلاس چهارم برود. اما امسال برخلاف سال‌های قبل، پدر در روز اول مهر برای بدرقه دیبا کنارش نیست. او باید چند روز قبل از بازگشایی مدارس به ماموریت برود. پدر دیبا یک دریانورد خبره است که معمولا سفرهای دریایی‌اش چندین ماه زمان می‌برد.

دیبا امسال خیلی نگران است و نمی‌داند حالا که پدر نیست، برای رفتن به مدرسه باید چه کند؛ به همین خاطر شب هنگام خواب، وقتی که پدر می‌خواست قصه شب را برای او تعریف کند؛ از پدر سوالی پرسید: بابا جون من خیلی نگرانم. آخه امسال تو نیستی که به همراهت به مدرسه برود.

پدر پیشانی دخترک را بوسید و گفت: عزیزم، بعضی روزها بی‌نظیرند. مثل روزهایی که ما با همدیگه صبح‌ها از خواب بیدار می‌شیم و تو را تا در مدرسه می‌رسونم. یا روزهایی که خورشید زیبا می‌تابه و ما رو دعوت می‌کنه که از خونه بیرون بریم. روزهایی برای دویدن، پریدن و بازی کردن در هوای آزاد.

دخترک با دقت به حرف‌های پدر گوش می‌کرد. پدر گفت: اما نگرانی شبیه یک ابره سیاه و تاره. اگر قرار باشه که تو آسمون ما پیداش بشه، اجازه نمی‌ده خورشید تابنده رو ببینیم؛ یا از خونه بیرون بریم و از هوای ابری لذت ببریم. پس بهتره که همیشه یه چتر همراهمون باشه که اگر هم این ابر تیره و سیاه بارید؛ ما رو نگران نکنه. پس اجازه نده نگرانی نبود من، آسمون قشنگ و آفتابی اولین روز مدرسه رو برات تیره و تار کنه. به علاوه اینکه، تو یه مامان خوب داری که وقتی من نیستم، به بهترین شکل تو رو حمایت می‌کنه.

حرف‌های بابا باعث شده بود که دیبا دیگه نگران نباشه.

بابا کارش رو خوب بلد بود و می‌دونست همیشه چطور دخترک رو آروم کنه.  

کلمات مهم:

خرّمشهر.وصف ناپذیر. محتاج.بقیّه. سطر.قطره. اتّفاق. خرد. وحی .حسرت.

١.د١١ک۴/ ٢.د١١ک4/ ٣.د١١ک۴/ ۴.د١١ک۴/ ۵.د١٢ک۴/ ۶.د١٢ک۴/ ٧.د١٢ک۴/ ٨.د١٣ک۴/ ٩.د١٣ک۴/ ١٠.د١٣ک۴

موضوع: دریایی با زیبایی‌های وصف‌ناپذیر

نیکی دختر هنردوستی است. او عاشق سفر است و همیشه در سفرهایی که به همراه خانواده به مناطق مختلف ایران زیبا سفر می‌کرد، از زیبایی‌های مناطق مختلف نقاشی می‌کرد. او البته عاشق دریا بود. پدر نیکی کاپیتان کشتی است و او وقتی که بچه بوده، یک بار با پدر به ماموریت دریایی رفته بود.

این بار در یکی از مسافرت‌هایی که به ‌همراه خانواده‌ رفته بود، کنار دریا نشست. سکوت، آرامش، صدای امواج و باد لطیفی که می‌وزید، برایش قابل توصیف نبود.

در آن شرایط غرق در افکاری شده بود و مدام به این فکر می‌کرد که چرا رنگ دریا آبی است؟ خداوند مهربان و بزرگ چرا دریاها را آبی‌رنگ آفریده است!

سوالش این بود که این‌ همه زیبایی و عظمت در دریاها از کجا آمده ‌است؟ شاید هم به خاطر این بود که آبی، همیشه رنگ مورد علاقه نیکی بود.

در مورد دریا، هر فردی نظر خاص خود را دارد امّا به ‌نظر نیکی، دریا یعنی آرامش‌بخش.

مگر می‌شود کسی امواج زیبای دریا و جوش ‌و خروش آن را ببیند و صدای دریا را بشنود و آرام نشود؟ چه تصویر زیبایی خلق می‌شود وقتی امواج به ساحل می‌خورند و شن‌های ساحلی را شسته و صدف‌ها بر جای می‌گذارند.

با خودش فکر می‌کرد: چرا دیدن غروب آفتاب در کنار دریا اینقدر زیبا و لذت‌بخش است؟ به همین خاطر همین سوال رو از مادر پرسید. مادر گفت: فقط کافی است بر روی یک تکّه سنگ در ساحل، بنشینی و به دریای زیبا نگاه کنی و عظمت پروردگار و خالق آن‌ها را ستایش کنی.

مادر گفت: نیکی تو از کودکی به دریا علاقه داشتی و همیشه برای رفتن به کنار دریا شوق داشتی.

نیکی فکر کرد که چه حس خوبی است وقتی پاهایش را روی شن‌ها می‌گذارد و موج‌های دریا آن‌ها را لمس می‌کنند.

دریا یکی از احساسی‌ترین نعمت‌های خداوند است که همه‌ آرامشی را که لازم داری یک‌جا به تو می‌دهد. باید با دیدن این ‌همه زیبایی جهان هستی، خداوند را شکر کنیم و قدر این نعمت‌ها را بدانیم.

کلمات مهم:

بنده پروری.لقمان . متغیّر. وحوش. عوض. صیّاد. مغفرت. علامت. معلّق. خلاصه.

1.       د١٣ک۴/ ٢.د١۴ک۴/ ٣.د١۵ک۴/ ۴.د١۵ک۴/ ۵.د١۵ک۴/ ۶.د١۵ک۴/ ٧.د١۵ک ۴/ ٨.د١۶.ک۴/ ٩.د١۶ک4/ ١٠.د١۶.ک۴

موضوع: گنجه پدربزرگ

پدربزرگ امیرحسین دریانورد بوده است. هر جمعه که امیرحسین به همراه پدر و مادرش مهمان خانه پدربزرگ است، حتما خاطره­گویی و برگزاری مسابقه شعرخوانی یکی از جذابیت­های این روز تعطیل می­شود.

پدربزرگ گنجه­ای دارد که هنوز هم بعد از گذشت سال­ها، باز کردن درب آن برای امیرحسین یک هیجان بزرگ است و می­تواند از اسرار آن باخبر شود؛ به خصوص اینکه پدربزرگ یک دریانورد بوده که به کشورها و سرزمین­های ناشناخته بسیاری سفر کرده است.

این جمعه هم امیرحسین به همراه پسرعموهایش منتظر شنیدن حرف­های پدربزرگ است. پدربزرگ می­گوید کسی دقیقاً نمی‌داند تاریخچه دریانوردی بندر کنگ هرمزگان به چند صد سال قبل برمی‌گردد، امّا هر چه هست هنوز دریانوردان دنیا دیده­ای در این شهر زندگی می‌کنند که حتی از سفر به سرزمین‌های دور با کشتی‌های بادبانی و بدون موتور خاطره دارند.

او می­گوید که بندر تاریخی کنگ، در نزدیکی بندر لنگه و در غرب بندرعباس مرکز استان هرمزگان واقع شده ‌است.

پدربزرگ می­گوید که داستان‌های این دریانوردان چنان جذّاب است که وقتی به موزه‌ی مردم‌شناسی می‌رویم، احساس می‌کنیم در میان چندین سندباد ایرانی نشسته‌ایم و افسانه می‌شنویم، امّا هرچه هست این واقعیت است که موج موج به سویمان می‌آید.

بچه­ها از پدربزرگ می­خواهند که یک روز آنها را به موزه مردم­شناسی ببرد. به همین خاطر پدربزرگ از بچه­ها می­خواهد که نظر موافق پدر و مادرهایشان را جلب کنند که فردا به موزه مردم­شناسی بروند.

در موزه مردم‌شناسی، بچه­ها با پدربزرگ همراه می‌شوند و او از سفرهایش تعریف می‌کند که گاه یک رفت ‌و برگشت آنان هشت ماه طول می‌کشیده است و علاوه‌ بر آن، از دورانی یاد می‌کند که در منظر او سفر دریایی نوعی قداست داشت؛ چراکه محل عبادت ،خانه، بیمارستان و یا حتّی منزل بسیاری از افراد برای ماههای متوالی بوده‌ است.

پدربزرگ همچنین از سفرهای یاد می‌کند که در آن از موتور و ژنراتور و برق در کشتی و بی‌سیم خبری نبود و کف دست هر ملوان جهت باد را تشخیص می‌داد و مسیر را تعیین می‌کرد.

ملوان دنیادیده از میوه‌های آفریقایی که سوغات سفر و مایه تجارت در مسیر بازگشت بود می‌گفت و از انار ایرانی که دل مردمانی در آن‌ سوی جهان برای دیدنش خون می­شد.

یکی از دریانوردانی که برای بازدید به موزه آمده بود؛ وقتی اشتیاق بچه­ها برای شنیدن حرف­های پدربزرگ را دید، وارد گفتگو شد و تعریف می‌کرد که اولین سفرهای دریایی‌اش را با ماهیگیری و سفرهای کوچک در خلیج‌ همیشه فارس آغاز کرده و بعد از آن در سفرهای بزرگ رهسپار هندوستان، پاکستان و آفریقا و خلیج عدن شده‌ است.

به گفته او، در این سفرها تبادل فرهنگ‌ها هم صورت می‌گرفته است مثلاً موسیقی محلّی از بندر کنگ به سایر بنادر برده و نوا و موسیقی آفریقا به سواحل خلیج‌ فارس آورده شده ‌است و باید گفت همه این‌ها در کنار تجارت خرما و نمک ایرانی و چوب آفریقایی انجام ‌شده است.

سنگ بنای این موزه در نوروز ١٣٩٠ با آویختن یک دهل و لباس ناخدا گذاشته شده‌ است و پس ‌از آن، اشیای قدیمی دیگر از سوی مردم و دیگر دریانوردان به موزه داده ‌شده است.

دانستن تاریخ کشور و حوزه دریانوردی و همچنین حفظ و نگه‌داری از آن بسیار ارزشمند است.

ای دلیل زنده بودن             ای سرود صادقانه            ای دلیل زنده ماندن    جان‌پناهی جاودانه      ای وطن

کلمات مهم:

علف.بحر. برهنه. طبیب. تعجّب. حوادث. خصلت. ملّی. اعلام. از خود گذشتگی

موضوع: حمل و نقل دریایی

موضوعی که قرار بود خانم سرشار امروز سر کلاس در موردش با بچه­ها گفتگو کند، حمل و نقل دریایی بود. خانم سرشار از قبل موضوع را مشخص کرده بود تا همه ما در موردش تحقیق کنند.

 خیلی هیجان‌زده بودم، چون چیزهای زیادی درباره حمل‌ و نقل دریایی از پدرم یاد گرفته بودم و منتظر بودم که خانم معلم درس را شروع کند.

خانم سرشار در ابتدای کلاس، بعد از سلام و احوال‌پرسی و خواندن چند آیه از قرآن کریم، کلاس را به ‌طور رسمی آغاز کرد. او ابتدا به درس­های سه هفته گذشته اشاره کرد و آن را با دانش‌آموزان مرور کرد. سپس رو به همه دانش‌آموزان کرد و گفت: خب، قرار بود درباره حمل‌ و نقل دریایی تحقیق کنید. ابتدا چه کسی صحبت می‌کند؟

من که آماده بودم. دستم را بلند کردم. خانم معلم اجازه صحبت کردن به من داد. شروع کردم به ارایه این توضیح که پدرم دریانورد است و هر سال حداقل دو تا سه ماموریت دریایی می­رود. بر اساس نکاتی که از پدر یاد گرفته بودم، گفتم: حمل‌ و نقل دریایی یعنی انتقال و جابه‌جایی کالاها به ‌وسیله‌ی شناورهای بزرگ و کوچک مانند کشتی‌های اقیانوس­پیما و شناورهای رو-رو کانتینری یا حتی قایق‌های کوچک و لنج­ها که از طریق دریاها و اقیانوس‌ها کالاها را جابجا می­کنند. کالاهایی که از طریق حمل نقل دریایی جابه‌جا می‌شوند عمدتاً در حجم بالایی قرار دارند و این نوع حمل ‌و نقل به لحاظ اقتصادی، به صرفه­تر از سایر روش­هایی مثل حمل و نقل جاده­ای یا هوایی است.

خانم سرشار با تکان دادن سر، حرف‌های من را تأیید کرد. بعد از من مطهره که دختر همکار پدرم بود، شروع به سخن گفتن کرد و گفت: پدرم می­گوید که شرکت کشتیرانی جمهوری اسلامی ایران که او در آنجا مشغول به کار است، بیشتر از 130 شناور در انواع مختلف دارد که به سراسر دنیا حرکت می­کنند و کالاهای اساسی مورد نیاز مردم را جابجا می­کنند.

مطهره گفت: بعد از کشف آهن و فولاد، کشتی‌های بخار و شناورهای فولادی جایگزین شناورهای چوبی شدند و صنعت باربری دریایی وارد دوره جدیدی از پیشرفت شد.

خانم سرشار مجدد حرف‌های مطهره را تأیید کرد. نوبت به مریم رسید. او گفت: در حمل ‌و نقل دریایی از کانتینرها استفاده می‌کنند و به لطف وجود کانتینرهای مختلف می‌توان انواع وسایل و لوازم مانند کالا، ماشین، ابزارآلات، لوازم پزشکی و دارو و حتی مواد فاسدشدنی را جابجا کرد.

خانم معلّم گفت: کاملاً درست است و باید گفت که از کانتینرها علاوه‌ بر  حمل و نقل دریایی در حمل ‌و نقل هوایی و زمینی هم استفاده می‌شود. سپس گفت: به‌ نظر شما مزایای استفاده از حمل ‌و نقل دریایی چیست؟

نازنین گفت: چون در شمال و جنوب کشور ما دریا وجود دارد و علاوه ‌بر آن می‌توانیم به آب‌های آزاد در دریای عمان دسترسی داشته باشیم، استفاده از حمل ‌و نقل دریایی برای ما فرصت خیلی خوبی است و موجب ایجاد شغل برای عده بسیاری می­شود.

خانم سرشار گفت: آفرین، بچّه ها جالب است بدانید که در حمل ‌و نقل دریایی قوانین یکسانی در سراسر جهان وجود دارد و شما خیلی راحت می‌توانید به ‌صورت مستقیم و یا غیرمستقیم بار خود را به سراسر جهان بفرستید.

صدای زنگ تفریح شنیده شد. من و همه دانش‌آموزان از این‌ که مطالب جدیدی یاد گرفته بودیم، بسیار خوشحال بودیم و البته من بیشتر از هر وقت دیگری به دریانورد بودن پدرم افتخار می­کردم.

کلمات مهم:

نومیدی.سم اسبان. مطالعه.مخصوصاً. هشت سال دفاع مقدّس. تهرانی مقدّم. مصطفی. تحویل. هم کلاسی. فوق العاده.

موضوع: شگفتی‌های جهان

جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، سرشار از شگفتی‌ها است. پدیده‌های لطیف، زیبا و عجیب پیش روی ما هستند که به ‌سادگی از کنارشان می‌گذریم؛ در حالی که اگر اندکی درنگ کنیم، می‌بینیم که هر کدام از این پدیده‌ها تماشاگری برای دیدن زیبایی‌های آفرینش و ایستگاه‌هایی برای اندیشیدن هستند.

پدر من دریانورد است. او سفرهای زیادی را در سراسر سال به مقاصد مختلف و در دریاها و آبراهه­های مختلف انجام می­دهد. او همیشه بعد از سفر، عکس­هایی که از شگفتی­های دریایی و سفرهایش ثبت کرده را به من نشان می­دهد.

پدر همیشه می­گوید: اگر می‌خواهیم عالم را بهتر بشناسیم، یک راه ساده آن است که پدیده‌ها را خوب تماشا کنیم. درباره آفرینش هر یک بیاندیشیم و آن‌ها را با یکدیگر مقایسه کنیم؛ مثلاً دریا چگونه جایی است؟

انسان همواره به دریا به ‌عنوان محلّی پر از شگفتی‌ها و اسرار نگریسته است. دریا آن‌چنان مملو از اسرار و معمّا است که حتی اقیانوس­شناسان بزرگ نیز، نمی‌توانند ادّعا کنند که به تمامی رازهای آن پی برده‌اند. دریا پر از شگفتی‌ها است.

کوچک‌ترین گیاهان ذره‌بینی و همچنین تنومندترین گیاهان را در دریاها می‌توان دید. تاکنون راهی برای پی بردن به تعداد موجودات دریایی و حتی تخمین میزان آن‌ها که سر به میلیاردها می‌زند، پیدا نشده است. دانشمندان ثابت کرده‌اند که حتّی در عمیق‌ترین نقاط دریا نیز، جانورانی یافت می‌شوند.

دنیای زیر آب، دریا سرشار از شگفتی‌ها است. گیاهان دریایی، لاک‌پشت‌ها، هشت­پا و ماهیان رنگارنگ بزرگ و کوچک که گویی شهروندان یک سرزمین پر رمز و راز هستند و به زبان دریا با هم سخن می‌گویند.

گاهی با حرف­های پدر به این فکر می‌کنم که همه آن‌هایی که درباره دریا و موجودات دریایی تحقیق می‌کنند، همه عکّاسان که از دریا در لحظات طلوع و غروب خورشید عکس می‌گیرند، همه دریانوردانی که در سکوت دریا شب‌ها و روزها را می‌گذرانند و به پهنه بی‌کران آن خیره می‌شوند یا همه آن‌هایی که در ساحل دریا ایستاده و لحظاتی به آوای آن گوش می‌دهند و نسیم دریا گونه‌هایشان را نوازش کرده است؛ همه و همه مگر می‌شود یک لحظه با دریا باشند و از خالق بی‌­همتای آن غافل باشند؟

کلمات مهم:

ضایع. مغولان. هلاکو.خواجه نصیر. کلّیه ی امکانات. پر فروغ. مغازه. پیغام. تامّل. واگذار.

موضوع: ساحل ماسه‌ای

ساحل ماسه‌ای کنار بندر، در حال هضم کردن گرمای روز است. آفتاب چنان نیست که سوزانده شوی و چنان هم نه که گرمایش را پشتت حس نکنی.

خورشید پر کشید و رفت آن طرف دریا نشست و نیمه‌اش را زیر دریا مخفی کرد. لنج­ها گویی روی خورشید شناور هستند نه آب.

آب، آبی دریایی‌اش را به زردی خورشید داده است و ماسه‌های ساحل در مقابل زیبایی خورشید رنگ باخته‌اند. نازگل با حسرتی در دل، کنار ساحل ماسه‌ای آمده تا آرامش دریا را به آغوش کشد و یاد پدر که هم اکنون در ماموریت دریایی به سر می­برد را با همه قواعد و قانون‌هایش به دریا بسپارد.

او که شاهد این ‌همه زیبایی است خود را محو دریا می‌پندارد و فاصله‌ی زمین و آسمان را خوب از هم تشخیص نمی‌دهد.

می‌پندارد که زمین و آسمان یکی شده‌اند. ابرها چون مادری مهربان، دست‌های پنبه‌ای خود را روی موج‌های آرام دریا می‌کشند که چون گیسوان دخترکی خردسال است.  نازگل قدم‌زنان پهنه وسیع ساحل ماسه‌ای بندر را طی می‌کند و لنج‌ها را کمی آن‌طرف‌تر، سوار دریا می‌بیند. قایق‌های کوچک ماهیگیری را می‌بیند که دل به دریا زده‌اند و اول از خدا و بعد از دریا روزی طلب می‌کنند؛ همه اینها او را به یاد پدر می­اندازند و خنده و مهربانی که همیشه به گونه­های نازگل هدیه می­دهد.

کوچه‌های بندر از دور مشخص هستند و بچّه­هایی که هر روز چشم در چشم خلیج همیشه ‌فارس چشم می‌گشایند و بعضی از آن‌ها نیلی دریا را در چشمان خود حفظ کرده‌اند.

میان کوچه‌های بندر باد گرمی صورت کودکان را نوازش می‌کند. خانه‌های ساده‌ای که درهایشان رو به دریا باز می‌شود. دل این مردمان چون دریای مقابلشان فراخ است. به خانه می­رسد و تمام راه را در فکر پدر بوده است.

وقتی به خانه می­رسد، مادر با خوشحالی می­گوید: نازگل خانوم نامه دارید...

نازگل نامه را با اشتیاق از دست مادر می­رباید و با جملات پدر، غرق در شادی می­شود...

مادر خوشحال است که این بار پدر قبل از رفتنش چندین نامه آماده کرده است تا در اوج دلتنگی دخترک، او را آرام کند.

کلمات مهم

مرغزار.غفلت. توجّه. هوشیاری.سوال. تلفّظ. اتّحاد. آذر. غصّه.قصّه

دیکته پنجم

پدر قرار است به ماموریت دریایی برود. او چمدان خود را جمع می­کند. امیرعلی هم دارد به او کمک می­کند. او بزرگتر شده و بهتر از قبل مسائل و مشکلاتش را مدیریت می­کند. امیرعلی از مادر یاد گرفته تا در هر موقعیتی که قرار می­گیرد، بهترین تصمیم را انتخاب کند؛ هر چند ممکن است برخی اوقات، تصمیم­گیری برایش سخت باشد.

تا چند ماه پیش، هر وقت پدر قرار بود به ماموریت دریایی برود و چند ماهی از خانه دور باشد، امیرعلی بیقراری بسیاری داشت. او حتی دلش نمی­خواست با پدر حرف بزند؛ چراکه احساس می­کرد پدر او را دوست ندارد که این مدت زیاد را حاضر است از دیدن او برای کارش، صرف نظر کند.

اما مادر قصه­ای قشنگ را برای امیرعلی تعریف کرده بود. مادر به او گفته بود که در نبود پدر، او فرمانده خانه است و چقدر می­تواند به عنوان مرد خانه، برای خواهرش مهم باشد.

پدر هم البته گفتگویی مردانه با امیرعلی داشت و او را ترغیب کرده بود که مسئولیت فرماندهی خانه را بپذیرد؛ هر چند امیرعلی هیچ وقت نگفت که حرف­های پدر- پسری آن دو چطور پیش رفته است...

حالا پدر به خوبی احساس می­کند که تکیه­گاهی محکم در خانه دارد و مادر هم دلش قرص است که در نبود پدر، امیرعلی خان مسئولیت خود را به خوبی ایفا خواهد کرد.

امیرعلی هم آرام­تر از همیشه است. او متوجه شده که چه مسئولیت سختی را به عهده دارد و البته شادمان است که او هم برای خود مردی شده است...

کلمات مهم:

سقوط. کوی ذوالفقاری.همّت. لغتنامه. عطّار. جلال الدّین محمّد. مشفق. غنچه. محنت. فاتحه